سلام به همه گاماسی های عزیز امیدوارم حال دل همگیتون عالی باشه! خب امروز اومدیم با مصاحبه با یکی دیگه از رتبه برترهای خفنمون خانم پریسا شیرینی رتبه ۹۹۲ کنکور تجربی ۴۰۳ که دانشجوی پرستاری بودن و انصراف دادن و تونستن بعداز ۳سال به پزشکی که رویای بچگیشون بود برسن.
خب بریم ببینیم که جنگندمون چیکار کرده؟ توی این سه چهار سال چی بهش گذشته؟ قبل از شروع صحبت هامون این رو اضافه کنم که پریسا دو ترم پرستاری خونده و جز بچههایی بوده که رتبه قابل قبولی داشته منتها بااینکه پرستاری میخونده ولی برای خودش قابل قبول نبوده و راضیش نمیکرده و همین هم باعث شد تصمیم بگیره دوباره کنکور بده و پرستاری رو هم با یک سال پشت کنکور نشستن به دست آورده ولی خب چون رویای بچگیش پزشکی بوده باز هم راضی نشده و درداقع پریسا سه بار کنکور داد تا درنهایت به هدف قشنگش رسید.
+خب پریسا جان رتبه هر سه سالت رو بهمون میگی.
_سال اول حدود ۸۵۰۰ سال دوم که باهاش پرستاری قبول شدم حدود ۷۴۰۰ و امسال هم که رتبم ۹۹۲ شد.
+چیزی که ازت میدونم اینه که خیلی کمالگرا بودی این کمالگرایی از کجا شکل گرفت.
_خب من از راهنمایی دانش آموز تیزهوشانی بودم و همین موضوع یه جورایی این رو ایجاب میکرد که من همیشه باید شاگرد اول باشم همیشه باید نمراتم کامل باشه درصدهام بهترین باشه و کم کم این توقع به خودم هم القا شد که حتما من باید یه درسی رو کامل بلد باشم ولی خب اینو میدونیم که سال کنکور خیلی بالا پایین داره و ادم ممکنه یه جاهایی رو خراب کنه یکم درصدش بیاد پایین و… ولی همین کمالگرایی باعث شد که مثلا اگه یه درسی رو ۱۰۰٪ کامل بلد نبودم میذاشتمش کنار و باز همین موضوع باعث میشد که اینجوری من هی پشت کنکور بمونم و عقب بمونم. درواقع همون نگاه صفر و صدی که بارها با بچهها راجبش صحبت کردیم و میگیم که اگه نمیتونید امروز ۲۰ باشید ۱۵ بودن خیلی بهتره از مردود بودنه ولی خب بعضی از بچه ها اینجوری نیستن. همین که یه روز دیر از خواب بیدار میشن انگار کل زندگیشونو باخت دادن و کلاً دیگه دست به هیچ کاری نمیزنن و هیچ کاری نمیکنن.
+حالا بهمون بگو این کمالگرایی رو چجوری کنترل کردی؟ چجوری باهاش کنار اومدی؟ و چجوری سعی کردی باهاش مقابله کنی؟
_ اول اینکه فهمیدم اگه ۱۰% هم بلد باشم این خیلی ارزشمنده وبهرحال بهتر از صفره و خب میتونم کم کم درس بخونم درصدم رو بالا ببرم و یه جورایی همین که آگاه شدم به این کمال گرایی همین باعث شد بتونم باهاش مقابله کنم که آره من قراره کم کم به اون درصد بالا برسم، کم کم پیشرفت کنم. و این افکار جدید باعث شد کمال گراییم یه جورایی خودش کمتر بشه.
+ پس درواقع یعنی خودت این باور رو در خودت بوجود اوردی که اره من قراره خشت به خشت این برج رو بسازم، قرار نیست یه شب پیشرفت کنم.
شاید نتونم بیست باشم اما این باور رو داشته باشم که اگه من امروز حداقل خودم رو بذارم خیلی بهتر از اینه که هیچی نذارم.
+ تو دانش آموزی بودی که ساعت مطالعه پایینی داشتی و خیلی خوب تونستی اون رو پیشرفت بدی. من خودم همیشه میگم که کنکور دوی ماراتونه. دوی سرعت نیست که هرکی زودتر برسه اون برنده است. باید بلد باشی انرژیت رو چطوری توی طول مسیر تقسیم کنی که اون آخر بتونی بیشترین انرژیت رو بذاری و اون رقابته توی لحظات نزدیک به خط پایانه که اتفاق میفته. اگر همون اول تند بدویی قطعاً بعدش انرژی کم میاری. شاید اولش از همه جلو بزنی ولی بعدش خسته میشی پس باید بتونی انرژیت رو تقسیم کنی.
+ درواقع تو با اینکه اون اولش خیلی آروم و آهسته شروع کردی ولی چون پیوستگی خیلی خوبی داشتی همین رمز موفقیتت شد و این موضوع که خیلی خوب تونستی انرژیت رو تقسیم بکنی و از ساعت مطالعه خیلی پایین به ساعت مطالعه خیلی خوب برسی چه جوری شکل گرفت؟ میخوام بدونم که چجوری این کارو انجام دادی؟
_ خب درواقع یکی از اشتباهات سال اول کنکور من این بود که نوسانی درس میخوندم. ولی بعدش تصمیم گرفتم از مرداد ماه با ساعت مطالعه پایین ۵ ۶ ساعت شروع کنم و بعد کم کم هفته ای نیم ساعت بهش اضافه کنم تا اینکه به حدود ۸ ساعت رسید.بعد توی زمستون به ۹ ۱۰ ساعت رسید و باز توی دوره جمع بندی به حدود ۱۱ ساعت رسید. و درواقع خیلی تدریجی ساعت مطالعه من زیاد شد.
+ خب میبینید که پریسا مفهوم گاماس گاماس رو برامون پیاده کرد و خیلی قدم به قدم و آهسته آهسته، اما کاملا پیوسته و نه یهویی تونست ساعت مطالعش رو افزایش بده.
+پریسا یه چیزی که خیلی راجبش صحبت کردیم این بود که ریاضی درسی بوده که خیلی ازش بدت میومده و اصلاً انگار توان خوندنش رو در خودت نمیدیدی و دوستش نداشتی. حالا تو بهمون بگو درسی که دوستش نداریم رو چجوری بخونیم؟ چجوری توی برناممون جاش بدیم؟
_ خب من مجبور بودم این درس رو هم بخونم و درواقع باید سعی میکردم هرجور شده باهاش ارتباط برقرار کنم و حس و حالم نسبت بهش خوب بشه برای همین مثلا اول صبح ها که خیلی پر انرژی بودم میومدم ریاضی میخوندم و روزم رو با ریاضی شروع میکردم. اینجوری بقیه روزم رو هم با خیال راحت به بقیه درس هام میپرداختم.
+ بچه ها پریسا نکته خیلی خوبی گفت و راهکار خیلی خوبیه اول اینکه بیایم درسی که دوست نداریم یا برامون سخت هست رو بذاریمش توی پارتی از روز که انرژی خوبی داریم مثل صبح اول وقت و دوم اینکه بیایم پارت های مطالعاتیمون رو خورد خورد کنیم. مثلا بیایم نیم ساعت ۴۵ دقیقه بخونیم و درحد ۵ دقیقه استراحت کنیم و درداقع خیلی بع خودمون سخت نگیریم که نه من حتما باید سه ساعت بشینم پشت میزم و بی وقفه ریاضی بخونم. قرار نیست با خودمون بجنگیم قرار نیست خیلی به خودمون بد بگذرونیم تو درس خوندن و خود زنی کنیم. و تکنیک پومودورو رو خیلی جدی بگیرین چون خیلی به کارتون میاد.
+یکی از اشکالاتی که سال اول داشتی و راجبش حرف زدیم این بود که تو مرور درست حسابی نداشتی. حالا بهمون بگو چجوری تونستی مرورهای خوب داشته باشی؟ توی چه بازههایی و با چه سبک و سیاقی مرور میکردی؟
_ خب من قبل از اینکه بیام درس جدید رو شروع کنم، اول میرفتم اون تست های غلطی که روز قبل توی همون درس زده بودم رو دوباره حل میکردم و این خیلی خیلی به من کمک کرد و توی همه درس هام هم واقعا تاثیرگذار بود.
+ درواقع اگر بچهها قانون مارک دار کردن تست هارو بدونن. اینکه قرار نیست تست سخت مارک دار بشه، قرار نیست تست پر محاسبه مارک دار بشه، قرار نیست تست عجیب و غریب مارک دار بشه. و درواقع قراره تست مادر رو علامت دار کنیم یعنی تستی که اکثر فرمولها رو توی خودش جا داده، تستی که محاسبات معقولی داره و استانداره، اون تست مارک دار بشه. و اگه این رو یاد بگیرن که تست خوب برای مرور چیه و همون رو مارک دار کنن قطعا بعدا برای مرورهاشون خیلی به کارشون میاد مخصوصا قبل آزمونهایی که ایستگاههای جبرانی دارن یا آزمونهایی که مخصوص جمع بندی هستن.